شعر

*کوچه برفی...*

چه شبها
تا سحر نام تو را از دل صدا کردم
دلم را با جنون بی کسی ها آشنا کردم
نفهمیدم چه رنگی دارد این شبهای شیدایی
که قلبم را فقط با خاطراتت مبتلا کردم
چه حسی بود در قلبم شبیه کوچه ی برفی
به راه کوچهء برفی ترا از خود جدا کردم
نفهمیدم که می میرم نباشی٬ مثل پروانه
ترا من در ته این کوچهء برفی رها کردم
چه شبها تا سحر با قاصدک در خلوتی بی رنگ
نشستم مو به موی خاطراتت را سوا کردم
به پای قاصدک بستم صبوری را شبیه گل
نوشتم روی گل برگش که من بی تو چه ها کردم
کیف کنید!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد